خدا را شکر شام دارم. امروز ۱۵ خرداد است و از معدود روزهایی است که در این ساعت در آشپزخانه نیستم. یک روز تعطیل در تقویم، بخاطر یک واقعه تاریخی.

 

 تاریخ را دوست دارم. اما حیف که بعید می‌دانم بتوانم تمام تاریخ ایران را بخوانم و از موقعیت‌ها و شرایط زمانهای گذشته درک و شناخت درستی پیدا کنم. تاریخ معاصرمان را با وجودی که بشدت حالم را خراب می‌کند آن هم بخاطر مجموعه‌ای از اتفاقات ناراحت‌کننده و پسرفت‌های تکراری‌اش، زیاد مطالعه می‌کنم. گرچه چیزی جز حسرت نصیبم نمی‌شود. بگذریم. امروز هم در حال گذر است.

 

بلاخره بعد چند روز با توسل و تمسک به انواع تمرین‌ها و امدادهای غیبی در نهایت حالم خوب شد. منظور حسم و حال روحی‌ام است. لایه‌های چرکین دست‌و‌پاگیری که حسم را بکلی خراب می‌کردند، کندم و دور ریختم. با سرخوشی از موفقیت بدست‌آورده دو روز تمام روی ابرها بودم.

 

 بتازگی متوجه شده‌ام که حس واقعی و ارتعاشی که بطور خالص از خودم ساطع می‌کنم درست پس از بیدار شدن از خواب و البته با خوابی که می‌بینم، عیان می‌شود. طبق معمول خواب بدی دیدم. با وجودی که دو روز تمام غرق در یوفوریای طبیعی و خوشی باطنی بودم. درست مثل همیشه برجکم خوابید. خواستم طبق عادت به زمین و زمان فحش بدهم و خود را بدبخت و بیچاره برچسب بزنم که، حقیقتی برایم آشکار شد. قبلا عامل یا عاملینی را مقصر می‌دانستم. انگار کس یا کسانی از روی عمد قصد داشتند حال مرا خراب کنند. از دستشان عصبانی می‌شدم. خودم را شکست‌خورده می‌دیدم. چرا که قطعا دستی احتمالا فرازمینی و ماورا الطبیعه پشت پرده است که نمی‌خواهد حال من خوب باشد وگرنه چرا باید با وجود احساسات عالی خواب بد ببینم.” حتما خدا نمی‌خواهد من حالم خوب باشد.”

 

 

 اما واقعیت چیز دیگری است. با تکرار این روند و دقت در آن متوجه شدم که من در طول مدتی طولانی از موضوعی در رنج بودم. هر بار حرف یا نوشته یا خاطره‌ای مربوط به موضوع موردنظر، ولو به مدت بسیار کوتاه ترسی در دل من می‌انداخت. در حالیکه وانمود می‌کردم که قضیه برایم حل شده و نگرانش نیستم. اما در حقیقت در عمق وجودم نسبت به آن استرس و ترسی خورنده داشتم. تا این که این ترس پوشیده‌شده و مخفی در اعماق ضمیرم، امروز خود را به شکل خوابی مزخرف و ترسناک نمایان کرد.  

 

 

خب واکنشم این بار با همیشه متفاوت بود. بجای ترسیدن و دست‌پاچگی و نفرت از آن دستهای پشت‌ پرده، سعی کردم برای همیشه آن موضوع را با خودم حل و فصل کنم. باورم را باید عوض می‌کردم. پس محکم و قاطعانه برای اولین بار جلوی ترسم ایستادم.” من نگرانی در این مورد بخصوص ندارم.”

 

 

بجای توجه به موضوع نگران‌کننده باید روی نقطه مقابل یعنی اطمینان و احساس رضایت تمرکز کنم. درست به مورد عکس آن. پس شروع کردم. باید بگویم که تبحرم در شیفت‌دادن توجهم از موضوعی به موضوعی کاملا متفاوت که در نقطه مقابل مورد قبلی باشد بیشتر از قبل شده‌است. قبلا محال بود بتوانم. قطعا مدیتیشن‌های اخیر در این تغییر و تحول نقش داشتند.

 

 

امروز یاد گرفتم که نباید از خوابهای بدی که می‌بینم بترسم. بلکه اگرچشمم را خوب باز کنم متوجه می‌شوم که هر خواب در حقیقت راه ارتباطی روح با ضمیر خودآگاهم است که به من بفهماند به چه چیزی در ضمیر ناخودآگاهم اعتقاد راسخ دارم. تا اگر آن مورد مطلوب و صحیح نبود اصلاحش کنم.

 

 

 من باید افکارم را تغییر دهم. باور و اعتقادات قدیمی و مستحکم‌شده در ذهنم را باید با کند و کاو و توجه به خوابهایم شناسایی کنم و مرتب تغییرشان دهم. در حقیقت خواب نوعی ابزار اسکن برای ویروس‌یابی است. با دیدن خوابها بخصوص اگر تکراری باشند متوجه می‌شویم که در چه مورد ارتعاش بدی فرستادیم. از چه جنسی و با چه شدتی. فکرش را بکنید اگر هیچ سیستم مونیتورینگ و غربالگری برای ارزیابی واقعی بودن احساسات خوب و درستی یا نادرستی باورهای ذهنیمان قبل از پدیدار شدن در زندگیمان نداشتیم، چه می‌شد؟  خودمان پیش خودمان فکر می‌کردیم در حال ارسال فرکانس صحیح هستیم ولی در حقیقت این طور نبود. در این صورت زمانی متوجه می‌شدیم که کار از کار گذشته است.

 

 

امروز یاد گرفتم  با محبت و عشق با خوابها و حتی کابوسهایم برخورد ‌کنم. آنها به منزله جواب آزمایش و سی‌تی‌اسکن از ضمیر ناخودآگاهم عمل می‌کنند. هر عیب و ایرادی در گوشه‌ای از افکار و باورهایم باشند برایم آشکار می‌سازند و من این فرصت و شانس را دارم که با تغییر کانون توجه و باورهای نهادینه‌شده در ذهنم آنها را اصلاح کنم. و چه چیزی بهتر از این…..