برای رهاشدن از زخمهای زندگی باید بخشید و گذشت. خودم و دیگران را. میدانم که بخشیدن آدمهایی که از آن ها زخم خوردهایم، سختترین کار دنیاست. کاری است محال. ولی تا زمانیکه هر صبح چشمان خود را با کینه باز کنیم، آن روزمان را به زبالهدانی انداختهایم. تا وقتی در اولین فرصت لب به شکایت و بدگویی باز میکنیم، کیلو کیلو انرژیهای منفی را بخورد روحمان میدهیم. شبکههای عصبی خطرناکی را با دست خود میپرورانیم که ناخواسته ما را به پرتگاه و ناکجاآباد هدایت میکنند.
با زندهنگهداشتن آدمهای خاطرات تلخ گذشته آن ها را در زندگیمان پررنگ و صاحب قدرت نگاه میداریم. ذهن را از تمرکز بر روی خواستهها به محاکمه و غصهخوردن وادار میکنیم. با این شیوه رنگ آرامش را نخواهیم دید.
قطع رشته تصور و تفکر در مورد آدمهایی که زخمزدند، تحقیرمان کردند و ضربه زدند؛ را باید بیاموزیم. باید بتوانیم جلوی فکرکردن به آسیبهایی که دیدیم را بگیریم. آن ها را از مغزمان بیرون بریزیم. نه فقط گاهی بلکه همیشه باید چشمها را بست، تلخیها را دور ریخت و با بهترین فکر همراه شد. درست مثل موجسواری. با موج موافق است که سالم و پیروز به ساحل میرسیم.
ثبت ديدگاه