نوشتن همیشه ترسناک است

هر وقت می‌نویسم وپستی جدید منتشر می‌کنم نوعی ترس سراغم می‌آید. گرچه نسبت به روزهای نخست رنگ باخته و در حد قلقلک مختصری گذرا است اما همچنان در اعماق وجودم ربشه دارد.
این ترس نه از نوع وحشت و اضطراب مخرب روزهای اول که از جنس تردید در انتخاب ایده و کلمه و تصویر بهتر خود را بروزمی‌دهد.

بعد از یازده ماه کجدار‌و مریز وبلاگ‌نویسی کردن ظهور نوعی وسواس و نگاه ریزبینانه و نقادانه نسبت به پستهایم رادر خود شاهد هستم که گاه با هدایت و کنترل آن اثری خودپسند خلق می‌کنم و گاه او افسار مرا بدست می‌گیرد و بعد چند روز می‌بینم که در وادی برهوت چه کنم نکنم یکه وتنها یخ زده‌ام.
من هنوز هم می‌ترسم.
از اینکه قضاوت شوم. حرفهایم جور دیگری برداشت شوند.
می‌ترسم نتوانم حق نوشتن را ادا کنم. ضایعش کنم و بانوشته‌های آبکی و سطحی خودم وقتم را تلف کنم.
می‌ترسم در همین سطح بمانم. یک تولید کننده‌ی خام محتوا، متولی سایتی متروک، از انزوا می‌ترسم.

با این وجود قدرتی در نوشتن نهفته است که دلیل و انگیزه برای تداوم  این کار می‌شود. احساسی از رضایت و مشاهده درونم را به عنوان یک ناظر بیرونی از این طریق بدست می‌آورم. امکان محک زدن و سنجیدن خودم را با کمک تعداد و کیفیت کلمات در اختیار دارم. دیگر مولفه‌های خودشناسی‌ام چون قطعات جدا از هم در یک سطح پهناور پخش و پلا نیستند. شاخصی دارم برای ارزیابی خودم. این که تا چه حد توانسته‌ام طبق برنامه‌ریزی پیش بروم. چه چیزی خلق کردم و چه نکات جدیدی آموخته‌ام همه قابل چرتگه‌اندازی هستند.

پس امکان نقد و قضاوت صحیح خودم را دارم. بنابراین و تنها به همین علت پیش بسوی نوشتن.