کسی که خواندن میداند توانایی دستیازیدن به شگفتیها را در خود مییابد و از وسایل و امکانات حیات تا بدانجا برخوردار میشود که قادر میگردد مفهوم تازهای به زندگی خویش ببخشد.
الدوکس هاکسلی
وقتی در ایوان بزرگ خانه روی فرشی کهنه و نخنما بساط کتاب و دفترهایم را میگشودم، با صدای بلند هجی میکردم، با رنگ قرمز حرف جدید را در کلمه متمایز میساختم، معنای نگاه مهربان و آه سوزان مادربزرگ را نمیفهمیدم. بعدها که بزرگتر شدم نوعی حسرت را برای ناتوانی در خواندن و نوشتن ازنگاهها و حرفهایش برداشت میکردم؛ که آن زمان برایم مسخره بود.
چرا پیرزنی که از خیلی از نعمات و امکانات امروزی بینصیب مانده، باید برای بیسوادیش غمگین باشد. مگر بقیه همسن و سالانش سیکل و دیپلم داشتندکه اینجور برای محروم ماندن از خواندن و نوشتن آه سوزناک تولیدمیکند. تازه ماکه سواد داریم غیر از نوشتن تکلیف و اجبار برای خواندن دروس بیمزه چه خیری دیدهایم که یک پیرزن هفتاد ساله حسرت نداشتنش را میخورد.
دید محدود و عدم توجه به موهبتی که دردست داشتم سالیان سال چون مانعی بر سر یافتن سوالات بیشمارم از زندگی، خودم، اتفاقات، دلخوشیها و نفرتها به شکلی نامرئی قد علم کرده بود.
اهمیت نوشتن برایم تا بدانجا که مطلب ومنظورم را برسانم یا گاهی نامهای اداری بنویسم کفایت میکرد. حتی ادبیات را درسی بیهوده و نوعی ادابازی جماعتی بیکار میدانستم.
بهرهوری و کارایی از نظر من مجموعهای از اعمال و تلاشهایی بود که منجر به تولیدو خلق اثری زیبا، مفید و کاربردی برای بشریت شود. محصولی که کاری انجام دهد و به اصطلاح بدردی بخورد.
تعصب درسرعت مفید بودن چشمانم را کور کرده بود
این کوتهبینی منطقی با رویکرد توجه به عناصر فیزیکی موثر، باعث شده بودکه به کتابها و نوشتهها صرفا به عنوان ابزاری برای انتشار علم و یا سرگرمی نگاه کنم و البته که کتابی که پر از فرمول و اعداد و روابط منطقی است بر یک کتاب داستان برتری داشتند.
اما از آن جا که آدمیزاد تغییر میکند و در همیشه بر یک پاشنه نمیچرخد؛ علائم اولیه علاقه من به کلمات از درس حسنک وزیر نمایان شد.
سرگذشت تلخ یکی دگر از وزرای ایرانی که دشمنی و تهمتهای اطرافیانش او را بپای دار کشانید. قدرت کلمات در نگارش و انتقال آن واقعه تاریخی مرا به فکر برد که چقدر این کار استاد بیهقی در روشنساختن انسان امروزی از اتفاقات آن دوران شایسته و موثر است.
دوم کتاب آوای وحش از جک لندن بود که در دوران ابتلا به اوریون در خانه خواندم. محشر بود. نگاه به دنیا از چشم یک سگ سورتمه، بینظیر بود. محو زیباییهای داستان شده بودم.
هر کلمه و جمله مثل موجی نرم فرود میآمد و بلافاصله با خوابیدن روی ساحل قلب و روحم بستر را برای خیز دلبرانه جمله بعدی اماده میکرد. هر جمله تکهای از یک پازل خیرهکننده بود که در جای مناسب خودنشسته، جمال وکمالش را برخ میکشید تا در نهایت پیکره خوش تراش و ترنم خوشآهنگ کلمات نقش خود را در تسخیر روحم هنرمندانه ایفا کند.
باورم نمیشد از خواندن متنی داستانی لذت میبردم. میلی درونم در حال غیلان بود. سلولهایم از هنرمندی استادانه نویسنده که تردستی و بازی باکلماتش آن ها را به وجد درآورده بود، شگفتزده و خرسند بودند.
اما من این میل را سرکوب کردم. برای فریبدادن خودم، این میل سوزان را دردم فرونشاندم. نه این کاری نیست که من بخواهم مشتاقانه هر روزبخاطرش از خواب بیدار شوم.
شاید اگر آن زمان این جمله از جان گری را خوانده بودم اوضاع فرق میکرد. هر چند برای کسی که تا آن زمان فقط کتاب درسی و چند داستان خوانده بود امری محال است.
هر تغییری هر قدر هم که ناخوشایند باشد، همیشه درهایی را به روی وقایع خوشایندتر میگشاید.
چندین سال انکار
سرزنش و نادیدهگرفتن علاقمندان به نوشتن و ادبیات، که درحقیقت توجیهی بود برای زندهبگورکردن عشقی نو و فرار از احساس گناه و ندامت، همچنان ادامه داشت، تا وقتی که اینترنت با شبیخون ورود شبکههای مجازی به زندگی بشر موجی از افکارو علایق را در قالب کلمه و جمله بر سر آدم و حواهای تشنه تبادل افکار و سلایق ریختند. حالا این کلمات بودند که نقش خود را به سرعت و با تفاخر بر روشهای کهنه و محکوم به نابودی سابق نمایش میدادند.
تغییر اینترنتی علاقه
از خواندن بعضی از این عقاید ونوشتهها چنان به شوق میآمدم که نوعی جدایی از زمان و مکان را در لحظه تجربه میکردم. فراغت از درد ولو به اندازه چند لحظه. شراکت مجازی با تجربه وقایعی و یا تصنعی که برای دیگری اتفاق افتاده، با درک عمیق شادی، غم، ترس، شوق، اندوه، تنهایی، قدرت، فخر و علایق واقعا شگفتانگیز بود.
تلفیقی از نوشته، تصویر و صوت که حالا به شکلی جدید درتمامی جنبههای زندگی وارد شده و در حال تغییر و تاثیر آهسته اما عمیق جامعه بود.
کتابهای زیادی دردسترسم قرار گرفتند. ولع سیریناپذیرم که سالها درحصار انکار اسیر بودد، سر به عصیان گذاشته، دیوانه وار با چشمانی غضبناک اما محزون روبرویم ایستاده بود و از من میخواست رهایش کنم.
ظهور عادت نوشتن
آرام آرام معتاد خواندن و نوشتن شدم. نوشتن جز عادات روزانهام شد. هر چه بیشتر میخواندم و مینوشتم بیشتر شگفتزده میشدم. بتدریج به این درک و باور رسیدم که گرچه دانشمندان فیزیک، استادان ریاضی و شیمی و مهندسان و پزشکان تاثیرات ماندگار و تاریخی بر زندگی آدمیان گذاشتهاند و من باتمام وجود آن ها راتحسین میکنم ولی، نویسندگان و شاعران هم به همان اندازه در تغییر رفنار و سبک زندگی و نگرش انسانها در طول تاریخ دستداشتند. این اعتراف و روراستی با خودم باعث شد جرات رودرروشدن با میل سرکوبشده قدیمیام را پیداکنم.
ورود به دنیای وبلاگنویسی
حالا من ده ماه هست که سایت شخصی خودم را دارم. مکانی برای ابراز وجود. جایی برای خودم. که سعی و تلاشم بر این بوده تا این مکان مجازی برای خوانندگان نیز مفید و مفرح باشد.
هر چند مطالبم خوانندگان بسیاری ندارند. اما اینکار و نظمی که خودم را ملزم به پایبندی به آن نمودهام از من شخصیتی متعهد و علاقمند به حرکت و رشد ساخته است. رشدی از نوع خودساخته که بامطالعه و تمرین محقق میشود.
روزهای زیادی در این بین هستند که مشغله زندگی و از آن مهمتر ناامیدی و ترس و رخوت جلوی تمرکز و کارم را میگیرند. موانعی که گاه بسیار قوی و چغر به نظر میرسند.
مهمترین درس وبلاگنویسی
اما نوشتن و صد البته خواندن به من آموخته که ترس ساختگی است. زمزمهای ناخوشایند که درست در بدترین زمان مولد هول و هراسی مکارانه است. ترسی که بیهودگی کار، نداشتن مخاطب، نبود امکانات و تخصص کافی را مدام گوشزد میکند.
شاید هم قصدش خیر است. که مرا وادار به تمرین و مطالعه بیشتر و آزمودن راههای جدید کند، اما من زیادی آن را بزرگ کرده، با پذیرش هر آنچه او به من القا میکند، روش دست روی دست گذاشتن و هیچ کاری نکردن را درپیش میگیرم.
تاثیر دوستان تازه
اعتراف میکنم که اکر تنها بودم برای همیشه به درخواست آن نابودگر درونی لبیک گفته در همان ماههای اول آموزشها را لب کوزه گذاشته، انگ بیارادگی و تنبلی به خودم میزدم و سایتم را رها میکردم تا در آیندهای نزدیک به متروکهای فراموش شده تبدیل شود.
اما رمز این تداوم و تعهد قرار کرفتن در جمع دوستانی است که شعار و عملشان، استمرار و کار جدی است.قویترین انگیزه من برای نوشتن و منتشرکردن، دیدن روحیه و پشتکار بالای دوستانی است که دراین مسیر پیداکردم.
قبلا به تاثیر مشارکت و حضور در جمع افراد در نوع نگرش و رفتار خودم تااین حد دقیق پینبرده بودم. حقیقتا که نقش نوع برخورد و روحیات اطرافیان در تعاملات و خروجی کار من بسیار پررنگ بوده است.
وقتی کارپیوسته و درخور تحسین دوستانم را میبینم، انگارانرژی و انگیزه پنهان درآن را جذب میکنم. بارها برایم ثابت شده که تنبلی ودرنقطه مقابل آن پرکاری نیز چون خمیازه مسری است.
رشد شخصی با وبلاگنویسی
نوشتن و منتشرساختن در سایت راهی است برای بیرونریزی، عقاید، خواستهها و بیان تواناییهایم. باوجود اینکه برخی از این نوشتهها اصلا خواننده نداشتهاند اما تلاشی که من برای نوشتن، امادهسازی، بهبود و هواکردنش کردم، مرا نسبت به آدم دیروز کمی باتجربهتر وپختهتر میکند.
رضایت و اعتمادبنفسی که از اتمام کار بدست میآورم، همان اکسیرجادویی حرکت به من یادآوری میکند که “میتوانم.”فعلی که پیشتر باآن غریبه بودم.
انتشار کار ضعیف، سطحی و جفنگ در جایی که دیده نمیشود خیلی هم بد نیست. اگر ننویسم یاد نمیگیرم چطور باید بنویسیم. اگر تمرین نکنم بهتر نخواهم شد و من بخاطراین موقعیت که موهیت زمانهام است خرسندو شاکرم.
اگر مادربزرگم زنده بود قطعا بخاطر محرومیت از این فرصت دلش میگرفت و آه میکشید. حالا که این امکان در اختیارم قرار گرفته است و میتوانم خودم را با نوشتن به چالش بکشم و بهانهای قوی برای رشدپیدا کردهام ؛نمیخواهم آن را باتنبلی و ترس از دست بدهم. چراکه در آن صورت حسرت من بسیار عمیقتر ازمادربزرگ فقیدم خواهد بود که برخلاف دوران زندگی او، در زمانهای پا به جهان گذاشتم که تمام امکانات برای انجام دادن کاری که دوست دارم مهیاست.
ثبت ديدگاه