می‌گوید بد شانس است. هیچ دختر خوشگلی نمانده که زنش بشود! خوشگل‌ها شوهر کرده‌اند و آن ها که مانده‌اندیا کم سنند یا زشت! با حرف‌هایش بر نظر و عقیده دیگران تند می‌کوبد و منتقدی سخت‌گیر است که با زبانس زخم می‌زند. بارها دل می‌شکند. هنگام عصبانیت کنترل زبانش را ندارد و خشم را بی‌هیچ ابایی برسر مخاطب هوار می‌کند. اما باز می‌گوید:” به من فرصتی دوباره بده. من تغییر می‌کنم.”

جایی یکی می‌گفت:” آدم هاتغییر می‌کنند. اگر کسی یک بار اشتباه کرده را با آن اشتباه به قضاوت ننشینید. بکوشید تاسفیر فرصتی دیگر باشید. تا که شانسش را از نو امتحان کند.”

خوشحالم که شانس امتحان کردن تغییر هنوز در این مرز‌و‌بوم قدغن نشده است. مردمان سزرزمینی دور در همین قاره هستند که، در آرزوی یافتن فرصتی برای امتحان شانسشان هستند. آن جا کسی حق انتخاب ندارد . انتخاب رشته, شغل, محل‌کار, مدل‌مو, حتی شادی و غم، اجازه خمیازه کشیدن  و خوابیدن از آن ها سلب شده است.

وقتی از نداشتن شانس و اقبال در یافتن نیمه‌گمشده‌، کار مورد علاقه، ارتقا مقام، مشتری وفادارو … از زمین و زمان شکایت می‌کند، شانس کمش را گناهکار واقعی معرفی کرده خودش را بد‌شانس می‌نامد؛ به خودم یاداوری می‌‌کنم که دنیا پر است از انسانهای ناسپاس. قصد سیاه و سفید کردن آدم‌ها را ندارم. انگ هم نمی‌چسبانم اما این سوال در ذهنم برجسته می‌شود، آیا او که حاضر نیست اولین ملزومات تغییر را ایجاد کند مستحق برخورداری از شانسی دوباره هست؟ درست زمانی که مردمان بسیاری در حسرت ابتدایی‌ترین آن هایند.

کسی که اجازه داده افکاری دست‌و‌پا‌گیر چون علفی هرز در ذهنش رشد کند. ریشه بدواند. شاخه بزند و بر همه چیز بپیچد و اعتقادی به هرس کردن آن ها ندارد، تنها فاکتور لازم را شانس می‌داند. چنین فردی تغییر را در زبان می‌خواهد اما از نوع شانسی و الا‌بختکی. تغییری بدون هزینه، تغییر شانسی.  شانس برایش همان فرشته نجات است. اما از آن جا که این فرشته فقط بر خوش‌شانس‌ها نازل می‌شود پس تغییری رخ نمی‌دهد. او بد شانس است. او شانس تغییرکردن ندارد. تمام