از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان تنبل شدهام. چند وقتی هست که دست به قلم نبردهام. شاید یک ماهی میشود که با خودکارو کاغذ جز در ساعات اداری، سرو کاری نداشتهام.
اما امروز ساعت ۳:۴۵ بامداد بیدار شدم تا بنویسم. دلیلش ذوق بسیارو سخت کوشیم نیست. خیر . چون دیشب از ساعت ۹ گرفتم خوابیدم، الان دیگر خوابم نمیبرد.
راستش کمبود ایده و ناکافی بودن نوشتههایم آزارم میدهند. احساس میکنم نوشتههایم عمق ندارند و از جذابیت خوبی که در نظر دارم، بسی فاصله دارند.ا
ما امروز قصد دارم همین نوشتههای آبکی را بنویسم و منتشر کنم. چارهای هم جز این ندارم، باید بنویسم تا یاد بگیرم چگونه بنویسم.
سایت شاهین کلانتری را که میخوانم لذت میبرم. ذوق و شوق نوشتن و هوش کلامی در هر یک از نوشتههایش موج میزند. تعبیرها و اصطلاحات جدیدش، هم مایهای از طنز دارند و هم جدید و دلچسب هستند. دلم می خواست مثل شاهین میتوانستم بنویسم. اما خب، او سرمایه تجربه چندین ساله را دارد و من هنوز اول راهم. راهی که به زعم خودم هم ترسناک است و هم دلپذیر.
این را هم میدانم که ، موفقیت تمرین میخواهد و مداومت؛ که من تا یادم میآید در این دو مقوله ضعیف بودهام.
اما این بار باید ادامه دهم. ساختن خودم اولین هدفم است. اصلا نوشتن را برای همین انتخاب کردهام. که مجبور به نوعی خودسازی شوم.
ساختن و خلق کردن زنی قوی با مهارتهای بهروز و مادری باسواد که فرزندانی سالم و خلاق بار بیاورد. همسری صبور که کم و کاستیها را تاب بیاورد و برای پیشرفت، خودش را آماده کند. زنی که بخواند و بداند و البت، با نوشتن خود را بیابد. دوستی که دردی از او دوا کند نه که نمک بر زخمش بپاشد. فرزندی که پدرو مادر را احترام کند و شاید دستی برایشان برساند. شهروندی که حداقل اصول را بداند و خود را ملزم به رعایت بیجون و چرای آن کند. و بندهای که هر چه میخواهد از سرچشمهاش بجوید.
حال با نوشتن میشود به این مسیر جهت داد و قدم به قدمش را جلوی چشمان دید. تا که به بیراه نیفتم و سر از ناکجاآباد در نیاورم.
سرمایه اولیه نوشتن هم که معلوم است، خواندن است. هر چه بیشتر و عمیقتر و تخصصیتر بخوانی نوشتنت بهتر میشود.
راستش را بخواهی، خواندن را دوست دارم. من میتوانم ساعتها کتاب بخوانم البته از نوع داستانیاش.ولی کتابهای روانشناسی و خودسازی خواندنشان خیلی راحت نیست. همین ها هم موجب شده تا هر کتابی در این زمینه ، سعادت پرمخاطب و پرفروش بودن را نیابند.
خودم کارتونهای بسیاری را پرکردهام از انواع کتاب. در زمینه رشد و توسعه فردی، مهارتهای مربوط به بازار کار و تجارت و یادگیری زبان و …چندتایی کتاب آشپزی هم جزوشان است. اما کماکان آنها در کارتونها جاخوش کرده و خاک میخورند. ( با وجود کتابهای پنجاه نوع غذا با گوشتچرخ کرده و سیب زمینی هنوز هم کتلت خروجی آشپزخانهام است.) مگر چند تایی که معروفتر بودند و روانتر و مخاطبپسندتر، که مورد لطف قرار گرفته وخواندمشان. مزیتشان هم این بوده که زباننوشتاریشان خشک و آکادمیک و پیچیده نبوده، وگرنه حوصله خواندنشان را نداشتم.
به اینجا که رسیدم میبینم شاهین همان مطالب همیشگی را با زبانی نرمتر و با کمی دستمایه طنز و البته پختهتر بیان میکند و چنین نوشتهای صد البته که به دل مینشیند و تاثیرگزار است.
برای رسیدن به اینجا باید به راهی که آغاز کرده و آمدهام، نیم نگاهی بیاندازم. من تا اینجا چکار کردهام؟ هیچی، دروغ چرا، واقعیت این است که هیچی نخواندهام.فقط چند تا کتاب عامه پسند خواندهام. از مهمترین افتخاراتم خواندن رمان بینظیر “کلیدر”است، که آن هم به یمن کرونا و کم شدن نیروهای کار در جلد آخرش به گل نشستهام.
چند تایی هم کتاب روانشناسی و توسعه فردی، همش همین.
با این کولهبار کم مایه راه به جایی نخواهم برد. نوشتن انبار میخواهد. انباری پر از دانش، تجربه و نگاه عمیق. سرسری دیدن و دزدکی جایی مطلبی خواندن و گاهی چیزی در این انبار ریختن آب در هاون کوبیدن است.
این انبار تار عنکبوت بسته خالی، سایت مرا بدردبخور و دلنشین نخواهد ساخت.
من آمدهام که در قدم اول خودم را بسازم. تیار کنم و انرژی بدهم. هر چند راههای آسانتر و ارزانتری هم هست. اما دیگران آنها را آزمودهاند و دوباره امتحان کردنشان خطاست.
من این یکی راه را میپسندم. خواندن و خواندن و نوشتن و تمرکز بر کار . آخ که دردم همین عدم تمرکز است و حالا میفهمم چرا شاهین و تمام استادان کار بلد داخلی و خارجی این همه روی نوشتن اصرار دارند.
الان در همین چند دقیقهای که نوشتم، ذهنم متمرکز نوشتن است. نه که هی عین کش تنبون در برود، سر جایش قفل شده و چشمانش را دوخته به کارش ، نه سرک میکشد به خانه مجازی همسایه، نه که حول رجزخوانی فلانکس در فلان روز چرخ میزند.
امروز در این لحظه بر قدرت نوشتن تا حدی واقف شدم. واین خود پیشرفتی است. (هر کس دل خودش را جوری باید خوش کند دیگر) پس یادم باشد که بنویسم. هر روز، هر صبح، صفحات صبحگاهی بهترین روش برای رشد این مهارت است که میشناسم.
بخصوص میخواهم از آنچه که میپسندم و دوست دارم بنویسم. نه از درد و مرگ و ناله و نفرین. که امروز همه جا پر است از اینجور حرفهای تو دل خالی کن و غم نالههای ملالانگیز.نه دلم نمیخواهد چیزی بنویسم که حال دیگران را خراب کند.
با الکی دل خوش کردن هم موافق نیستم. بلکه میخواهم در درجه اول خودم را ملزم به خلق و پیدایش عادات خوب و مثر کنم و از تجربیاتم با دیگران سخن بگویم. یکی از همین عادات ، عادت نوشتن روزانه است.
اگر من بتوانم بر عادت نوشتن صبحگاهی استوار بمانم، این تازهوارد دوستداشتنی جای خودش را در زندگیم باز خواهد کرد و بر متاخران غر زننده ،که ساکنین قدیمی ذهن و مغزم بودهاند،دهن کجی خواهند کرد.تا روزی که بتواتم حکم تخلیه این موزیان بدجنس را بگیرم.
واین تازه آغاز راه است.
با متن تون همراه شدم . زیبا نوشتید و ساده که به دل می نشیند.
سپاس دوست عزیز
[…] حیف و صد حیف که راهی نیست جز نوشتن و خواندن و سوی چشم […]